خونه دوستم

 

دیروز رفته بودم خونه یکی از دوستام که از راهنمایی با هم دوستیم این دوستم تازه بچه دار شده و درگیر زندگی پر از مشکلاتشه.دو تا دیگه از دوستامم بودن و هرسه هم متاهل.سه تا زوج بودن که هر کدومشون یه سری مشکلات داشتن و من دیروز نظاره گر زندگیُ و روابطشون بودم.

 

 

 

 

اولی که تازه مادر شده بود درگیر دل درده بچه و هزینه های زندگی و کار شوهرش و روابطش شوهر مهربونشه angry

اینکه شوهرش بهش یکسال  خرجی نمیده و همه هزینه هاش مامانش بهش میده.اینکه شوهرش شب قبلش بی دلیل عصبانی شده وسرش داد زده.اینکه یه مادر شوهر داره که کلا باهاش نمی سازه و دلش نمی خواد ببینتش ولی مجبوره،درباره همه این چیزا غر میزد.و مدام میگفت من با یه بچه کوچولو که فقط میخواد تو بغل باشه خونه رو تمیز میکنم و غذا درست میکنم اون حق نداره که سر من داد بزنه.

 

 

 

 

دومی که یکسال بود ازدواج کرده بود از این ناراحت بود که شوهرش بی احساس اٌ مجبورش کرده با حجاب بشه.اینکه دیگه بهش محبت نمیکنه خیلی غمگینش کرده بود اینکه احساس میکرد اعتماد به نفسش اومده پایین و نیاز داره که بره مشاور.

 

 

 

 

سومی هم که تازه عروس بود وضعش معلوم بود ولی واسه اینکه از بقیه عقب نیوفته اونم از مادرشوهرش گفت که به نظر من اصلا چیزی نگفته.

فقط این وسط من بودم که ساکت بودم درباره چیزی اظهار نظر نمیکردم.فقط من بودم که روابط عروس و مادرشوهر درک نمیکردم.ولی شنیدن این حرفها برام جالب بود دخترا تا وقتی که ازدواج نکردن همش دنبال شوهر کردننُ و دنبال کسی میگردن که باهاش ازداواج کنن ولی به محض اینکه ازدواج میکنن میشینن از شوهراشون غیبت میکنن و غر میزنن که اه این چی بود دیگه ازدواج کردیم که چی بشهsurprise

با وجود همه این مشکلات ولی وقتی دوستام میبینم خوشم میاد که ازدواج کنم بعضی وقتها احساس میکنم من خیلی تنهام حرفی ندارم که با بقیه بزنم.

اون روز وقتی از خونه دوستم اومدم و نشستم تو ماشین سکوت ماشین بهم خیلی چسبید و به خودم گفتم چقدر وضعیت الانم دوست دارم من دوست ندارم ازدواج کنم(البته شایدم ازدواج کردم) وبه قول ندا یاسی زندگی سینگلی بهترینه عاشقشمlaugh

من نمیگم ازدواج بده نه اتفاقا خیلیم خوبه ولی شاید بعضی ها برا این کار ساخته نشده باشن.

یادم می یاد بچگیام همیشه دوست داشتم بیست سالگی ازدواج کنم چون فکر میکردم بیست سالگی خیلی سن زیادیه و از اونجایی که خالمم همون موقع ازدواج کرد اونُ الگوم قرار دادم.ولی الان که 6 سالی میشه من بیست سالگی رد کردم میبینم چه خوب که من اون موقع ازدواج نکردم الان که به بیست سالگیم فکر میکنم میبینم چقدر من کودن بودم چقدر تو یه فازای دیگه بود من حتی از یک سال پیشم کلی فرق کردم چه برسه به 6 سال پیش.

خلاصه اینارُ گفتم  که بگم نگران ازدواجتون نباشید  به نظر من یه ازدواج خوب بالای سی سالگی بهتر از یه ازدواج معمولی تو 20 سالگی.

مدام فکر نکنید که باید قبل سی سالگی برم خونه شوهر ای وای نرفتم حالا باید چیکار کنم.

ولی اگه کسی پیدا کردین که باهاش مَچ بودین و همه جوره باهاش اکی بودین و احساس کردین این کسی که میتونید تا اخر عمرتون بهش نگاه کنید حتما ازدواج کنید.انشاالله که خوشبخت بشینangel

 

 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها